زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
شاعر : حسن لطفی
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قالب شعر : مربع ترکیب
تا که فـرمـود رسـیـدیم عـلَم را کـوبـید یک علمدار بر این خاک قدم را کوبید
بر رویِ سینۀ خود تیِغ دودَم را کـوبید بینِ این دشت ستونهایِ حرم را کـوبید
بـیرق افـراشته شد، بـاد تکـانـش میداد
کیست این مرد که یک دشت نشانش میداد
زانـویش خم شده و هست مُهَیا خانـوم بـا ادب گـفـت عـلمـدار بـفرما: خانـوم
آمد از محملِ خود حضرت زهرا، خانوم دست بگـذاشت رویِ شانـۀ سقا خانـوم
گـرد او پنـج برادر همه میچرخـیدنـد
پنـج تن دورِ سرِ فـاطمه میچرخـیدنـد
چو بزرگـیش قسم در همۀ عالم نیست پردۀ محـملش از پردۀ کـعـبه کم نیست
گرچه در سایۀ عباس نشان از غم نیست شُکر مَحرم پُر و یک دیدۀ نامحرم نیست
گرچه مانند عـمو دور و بَرِ زینب بود
هرچه غم بود فقط بر جگرِ زینب بود
مـادرش آه امان از دلِ زینب میگـفت هـمـۀ راه امان از دلِ زیـنب میگـفـت
گاه و بی گاه امان از دلِ زینب میگفت سخت جانکاه امان از دلِ زینب میگفت
وای من روز دهـم شد، برادر چه کنم
جگـرم سوخته، بـا نـالۀ مادر چه کـنـم
مـیزَنـد شـور دلـم تـاب نـدارد ایـنـجـا دل پــریــشـانـیام آداب نــدارد ایـنـجا
جانِ من جـان رُبـاب آب نـدارد ایـنـجا بـچـه بـیـدار شـده خـواب نـدارد اینـجا
به لبـش پـیـشِ تو لبـخـنـد نـمیآید وای
گـریـۀ اصغـرمـان بـنـد نـمـیآیـد وای
حرفِ این دخترکان است از اینجا برویم ساربان تا که نرفته است بگو تا برویم
کـوچـۀ مـادرمـان خانـۀ زهـرا بـرویـم باشد آقـا هـمهاش حـرفِ تو اما بـرویم
دست ما نیست عطش بِین حـرم اُفتاده
مُردم از غـم چه کـنـم بـد به دلم اُفتاده
همۀ فکـر و حـواسم به تو باشد برگرد قبل از آنکه به سَرَت شمر بیاید برگرد
به عـروسِ تو قـسم حرمله آمد برگـرد کاش بر تیر خودش زهر نمیزد برگرد
کـاش دوریِ شما قسمت خواهر نـشود
زینبت کـاش که بی پنـج بـرادر نـشود
عزم کردی نروی کاش خزان برگردد لااقل گو که از آن جمع سنـان برگردد
زودتر از همه آن تیر و کمان برگردد چشمِ آن جمعیت از سمتِ زنان برگرد
سایۀ روی سـرم از سـرِ اطـفـال مَـرو
تا که من زنـدهام آقـا لـبِ گـودال مَـرو
|